در 1402/01/01
در بامداد اولین روز سال، فالی گرفتم. انتظارش را نداشتم که حافظ شیرازی، عشق سوزان نهفته در دلم را فاش کند ... به امید روزهای خوب برای همه ... سال نو مبارک.
وز پی دیدنِ او دادنِ جان، کار من است | | لعلِ سیرابِ به خون تشنه، لب یار من است |
هر که دل بردنِ او دید و در انکارِ من است | | شرم از آن چشمِ سیه بادش و مژگان دراز |
شاهراهیست که منزلگهِ دلدارِ من است | | ساروانْ رخْت به دروازه مَبَر کان سرِ کو |
عشق آن لولی سرمست، خریدار من است | | بندهٔ طالعِ خویشم که در این قحطِ وفا |
فیضِ یک شَمِّه ز بوی خوشِ عطارِ من است | | طَبلِهٔ عطرِ گل و زلفِ عبیر افشانش |
کآبِ گلزارِ تو از اشکِ چو گلنارِ من است | | باغبان، همچو نسیمم ز درِ خویش مران |
نرگس او که طبیبِ دلِ بیمارِ من است | | شربتِ قند و گلاب از لبِ یارم فرمود |
یارِ شیرین سخنِ نادره گفتارِ من است | | آن که در طرزِ غزل نکته به حافظ آموخت |