روح نخل؛ نه به سرنوشت حقیرانه
نخل روح بزرگی دارد. نخل زیر بار سرنوشت حقیرانه نمی رود و تبدیل به درختی باشکوه می شود، شکل 1.

شکل 1. نخل، درختی استثنایی
بیابان سرنوشت بدی را برای ساکنانش تصویر کرده است، شکل 2. بیابان دیکته می کند که شما محکوم به مرگ هستید، همه قبول می کنند و می میرند.

شکل 2. سرنوشتی که بیابان برای همه تصویر کرده
تعداد اندکی این را نمی پذیرند، پس بیابان دیکته می کند که اگر زنده بمانید هم نمی توانید تنومند و بزرگ باشید. شما موجوداتی کوچک و نحیف هستید. موجوداتی که زیر پا می مانند و خاک روی آنها را می پوشاند، شکل 3. موجودات بیچاره می پذیرند و آنگونه روزگار را سر می کنند.

شکل 3. گیاهان نحیف بیابان
اما دوباره پیدا می شوند موجوداتی که کوتاه و کوچک بودن را نمی پذیرند و اندکی قد می کشند. این بار بیابان به آنها دیکته می کند پس رنگ و رو رفته باشید، میوه ندهید و به هیچ وجه جلب توجه نکنید، شاخ و برگ کوچک و بی رنگ خود را میان خارها و تیغ های فراوان بپوشانید، شکل 4. بترسید که اینجا بیابان است.

شکل 4. پوشیده در میان خارهای فراوان
اما نخل نمی تواند تحقیر را قبول کند. در سخت ترین آب و هوای بیابانی زنده می ماند، هر سال صبورانه مقداری قد می کشد تا نهایتا به درختی بسیار تنومند و با شکوه تبدیل می شود. چنان بزرگ می شود که اگر بزرگترین درختان مناطق بارانی در کنارش بایستند، به راحتی زیر سایه آن قرار می گیرند. هر سال انبوهی میوه به بار می آورد. میوه ای چنان شیرین، مفید و خوشمزه که در مقام مقایسه، بر بالای لیست تمام میوه های جهان قرار می گیرد. نخل به سرنوشت حقیرانه «نه» می گوید، شکل 5.

شکل 5. سرنوشتی که نخل برای خود قائل می شود
دلتنگی این روزهای من؛ نارضایتی شغلی
من معلم هستم. یک معلم هنرستان. با 17 سال سابقه ثبت شده در حکم کارگزینی و 20 سال سابقه تدریس در هنرستان ها. من با معلم بودن مشکلی نداشتم اما مدتی است که در پس ذهنم از شغلی که دارم ناراضی ام. کامپیوتر تدریس می کنم، که به آن علاقمندم و بر موضوع تدریس خود مسلط . از حقوق پایین معلمی هم آسیب چندانی ندیده ام. خدا را شکر که به حقوق معلمی هرگز محتاج نشدم. برای من، مثل پول کمکی است که برای یک هفته، ده روز صرف چیزهایی مثل خورد و خوراک و مخارج الکی می شود.
دلتنگی من از جای دیگری است. از چند ماه پیش فکری تلخ مرا بسیار غصه دار کرده است. فکر اینکه شاید من می توانستم شغل بهتری داشته باشم. از نظر من، شغل بهتر، شغلی است که متکی بر علم و دانش باشد. شغلی خوب است که متناسب با سطح و توان مغزی شما باشد. من قصد توهین به کسی را ندارم فقط حس درونی خودم را بیان کردم. من واقعا حس می کنم که در شغل فعلی تباه شده ام، شکل 6.

شکل 6. نارضایتی شغلی
همانطور که گفتم، مدتیست چنین افکاری مرا افسرده کرده است (نزدیک به یک سال). من از سه سال پیش، در ابتدای سال، یک گزارش از عملکردم در سالی که گذشت و تصمیماتم برای سال آینده منتشر می کردم. این افسردگی چنان بوده که امسال، حتی حوصله نوشتن و انتشار آن را هم در وبسایت نداشتم.
نخل نه؛ جوانه امید به تغییر
حدود دو ماه پیش در جمعی نشسته بودیم. فردی در جمع حضور داشت که از نظر من شغل بهتری داشت، شغلی که من آرزویش را دارم، اما به یقین می دانستم توان ذهنی من از وی کمتر نیست و من هم می توانستم مثل او باشم. همه گرم گپ و گفت بودند اما من در گوشه ای ساکت نشسته بودم. دردی تلخ قلبم را می فشرد. روی میز وسایل پذیرایی قرار داشت و در بین آنها خرما هم بود. من خرمایی برداشتم تا با خوردن آن، شاید از تلخی حسم کاسته شود. خرما را خوردم اما همچنان تلخی حس می کردم. بدون اینکه کسی ببیند، هسته خرما را با بغض در یک دستمال کاغذی پیچیدم و در جیبم گذاشتم. طوفانی در وجودم وزیدن گرفته بود که می رفت زندگی ام را متحول کند و من خواستم آن روز را با کاشتن این بذر خرما ثبت کنم.

شکل 7. نخل جوانی که من کاشته ام
من از دو ماه پیش از آن هسته خرما مراقبت می کنم و امروز نخلی جوان شده است، شکل 7. اسمش را «نخل نه» گذاشته ام چون روح بزرگ نخل، زیر بار تحقیر بیابان نمی رد و به سرنوشت حقیرانه ای که برایش مقرر کرده اند «نه» می گوید.
افرادی که مرا از نزدیک می شناسند، می دانند که فکر من همواره مشغول یک پروژه جذاب علمی و تکنولوژیک است؛ طراحی و توسعه یک نرم افزار، ساختن یک وسیله الکترونیکی ابتکاری، راه اندازی یک کسب و کار اینترنتی، یادگیری یک موضوع علمی جدید، تکثیر و پرورش یک موجود زنده از جلبک اسپیرولینا گرفته تا ماهی آکواریومی و غیره ... . برای همین وقتی با من صحبت می کنند، خصوصا برادرم، از من می پرسند که این روزها مشغول چه پروژه ای هستی؟ 😅 واقعیتش را بخواهید این روزها، هر فرصتی که از لابلای مشغله های روزمره بدست می آورم، برای مطالعه صرف می کنم. می خواهم برای یک رشته دانشگاهی خوب کنکور بدهم. رشته ای که با پذیرش در آن بتوانم سرنوشتم را تغییر دهم.
من از چند ترم پیش در دانشگاه پیام نور، دانشجویی زیست شناسی سلولی مولکولی بودم. از آن هم انصراف خواهم داد و برای یک تلاش بزرگ خودم را آماده خواهم کرد. ثمره این تلاش بزرگ ممکن است چندین سال بعد حاصل شود اما من انسان صبوری هستم. در بخشی از کتاب سنگفرش هر خیابان از طلاست (که به قلم موسس شرکت Daewoo نوشته شده است) آمده: «وقتی می خواهند ساختمان بسیار بلندی را بسازند، زمین بسیار بزرگی را آماده می کنند».
شاد و پیروز باشید
مدیریت وب سایت آکسفوردپلاس
نوشته شده توسط: مهندس عبدالرضا قنبری
تعداد بازدیدها: 487
تاریخ های بروز رسانی این صفحه
- 12 September 2022 - 1401/06/21
- 11 September 2022 - 1401/06/20